سفارش تبلیغ
صبا ویژن
پیامبر خدا صلی الله علیه و آله به من فرمان داد تا زبان سریانی را یاد بگیرم . [زیدبن ثابت]
به یاد داشته باش روزهای درماندگی و پریشانی را
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» من نامرد ، تو مرد

داستان : من نامرد ، تو مرد


دو نفر بودن که تو دوران خدمت باهم کلی رفق شده بودن
خدمتشون تموم میشه اما بازم با هم تماس داشتن،یه بار یکیشون زنگ میزنه به اون یکی و بهش میگه بیا شهر ما ، اونم قبول میکنه و میره
میره تو شهر اونا دوستش میگه هر دختری میخوای اینجا انتخاب کن تا برات بگیرم
خلاصه اونم یه دختر غریبه رو انتخاب میکنه دوستشم کمک میکنه اونو براش میگیره
با زنش برمیگرده شهر خودشون و زندگی میکنه
دوست اولی هم تو شهر خودش میمونه . بعد از یه مدت معتاد میشه ، هیچی هم نداشته . یاد دوستش می افته که براش زن هم گرفته بود . میگه اون دوست قدیمیه ، میرم پیش اون ، حتما کمکم میکنه
میره اونجا در خونه دوستش ، اونم تا اینو میبینه که معتاد شده تو خونه راش نمیده و پرتش میکنه بیرون
اینم که معتاد شده بوده کلی ناراحت میشه از این کر دوستش و میره پارکی که اون نزدیک بوده
میبینه دو تا دزد دارن با هم سر تقسیم 200 هزار تومن پول دعوا میکنن
اینم میره اونجا ، آخرش به این نتیجه میرسن که 200 تومان رو بدن به این معتاد و خودشون دعوا رو تموم کنن و برن
200 تومان رو برمیداره میاد بره یه دفعه یه یه ماشین جولو این میزنه رو ترمز . یه پیر زن از ماشین میاد بیرون و معضرت خواهی میکنه . یه کم با هم حرف میزنن ، پسر هم داستان خودش و دوستش رو براش تعریف میکنه ، پیر زن هم ازش میخواد که بره بیاد پیش پیر زن زندگی کنه تا بهش کمک کنه . بعد از یه مدت اعتیاد خودش رو ترک میکنه . پیر زن هم یه دختر براش میگیره
موقع عروسی میشه پیر زن بهش میگه نمیخوای اون دوستت رو دعوت کنی ؟! پسر هم میگه نه ، با اون کاری که اون در حق من کرد نه
پیر زن باهاش صحبت میکنه که ببخشه و دوستش هم دعوت کنه
میره در خونه دوست قدیمی تا کارت عروسی بده
دوستش رو صدا میکنه ، دوستش میاد دمه در
بهش میگه :
من مرد ، تو نامرد
اومدی تو شهرمون برات دختر غریبه جور کردم ازدواج کردی رفتی
من مرد ، تو نامرد
معتاد شدم کمک خواستم کمک نکردی
من مرد ، تو نامرد
عروسیم شده ، با همه اون کارات دعوتت میکنم

دوستش هم برمیگرده میگه :
من نامرد ، تو مرد
معتاد شدی رات ندادم خونه ، تا جولو دوست دختر قدیمیت ضایع نشی و نبینت
من نامرد ، تو مرد
داداشام رو فرستادم تو پارک تا به بهونه دزد بودن 200 تومان پول بهت بدن
من نامرد ، تو مرد
مادرم رو فرستادم دنبالت تا کمک کنه ترک کنی
من نامرد ، تو مرد
خواهر خودم رو گذاشتم که باهات ازدواج کنه
من نامرد ، تو مرد
هرچی که خواستی بهم گفتی



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نگویم بهتر است ( جمعه 85/3/12 :: ساعت 2:40 صبح )
»» تصور کن

 

.......................

همه بهش می گفتن دایی چون اینقدر نجیب و مهربون بود که ................

آره 4 سال از اون جریان میگذره و من هنوز به یاده اون روزا هستم و شبای کمی می شه که بی یاده اونا بخوا بم .......

 

کلی جا ها رفتیم دمه در  1 کی از خونه ها منو صدا زد (دایی)

گفتم : جانم

گفت : بیا بریم داخل

گفتم : آخه خجالت می کشم

گفت : نه بیا

اول بزارید از خونه بگم : 1 خونه که فقط اسکلت آهنیش بنا شده و فقط 1 اتاقش دیوار شده

خونه ای که درش از تکه چوب های پوسیده و پنجرش 2 متر پلاستیک بود

(منم این چیزارو توی داستانا شنیده بودم ولی 10 ها موردشو با ......... دیدم

فقط تصورشو بکنی کافیه

 

رفتیم داخل 1 اتاق 20 متری که کفش کارتون بود نصف اتاق موکت شده بود موکت که دیگه .......................

گرمای اتاق از تکه چوبهایی بود که توی 1 حلبه روغن مشغوله سوختن بودن

ولی

ولی نا خود آگاه گریم گرفت مریم و زهرا دختر بچه های 7 و 9 ساله ای بودن که از خجالت زیر پتویی پنهن شده بودن که این پتو از کهنگی همه چیز خودشو نشون می داد

......................................................

تصور کن حتی اگر تصور کردنش سخته ............................... 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نگویم بهتر است ( سه شنبه 85/2/19 :: ساعت 12:39 صبح )
»» شروعی زیبا با نام خدا

به نام خدا

(امیدوارم برای 1 بار هم که شده این مطالب را تا آخر بخوانید)

و اینبار ساده شروع کردیم . از پی اچ پی و این حرفا گذشتیم اومدیم توی 1 وبلاگ با سادگی تمام  از سادگی کسانی می نویسیم که .......................

باید در اول 1 چیزایی رو بگیم به هم  

قول بدیم هر کسی توی این مسیر صدایی از دروغ شنید بزاره بره چون ..........................

پس هر وقت احساس کردی مطالب این وبلاگ .....................  از وبلاگ برو واسه همیشه

شاید خیلی ها در اثر خواندن مطالب این فکر و بکنن که مطالب تحریک آمیزه که از اونها هم می خواهیم که ...................

 خیلی ها هم شاید به این مطالب بخندنو بگن

ولی اگه هم خندیدید اشکالی نداره چون انجام وظایف ..............  خنده دار نیست.

در این سایت هیچ منفعتی واسه کسی نداره . فقط داخلش غم و غصه هست اما .................

شاید درست فکر کرده باشی توی این وبلاگ می خواهیم ..........  که شاید البته اگه خدا بخواد روزی به سایت یا 1 مرکز خیلی بزرگ تبدیل بشه که بعدش ...........................

 

اگه اومدی توی جمع ما که خوش اومدی اگه هم که نیومدی حداقل واسمون دعا کن .

 

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » نگویم بهتر است ( پنج شنبه 85/1/31 :: ساعت 2:50 عصر )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

من نامرد ، تو مرد
تصور کن
شروعی زیبا با نام خدا

>> بازدید امروز: 1
>> بازدید دیروز: 0
>> مجموع بازدیدها: 4772
» درباره من

به یاد داشته باش روزهای درماندگی و پریشانی را
نگویم بهتر است
1 آدم که شاید واسه کاراش هدف داره

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب